«ونزدی» (Wednesday)، سریال تازه شبکه نتفلیکس، که چهار قسمت آن را تیم برتون، فیلمساز ستایششده، کارگردانی کرده است، هرچند به دومین سریال پربیننده این شبکه در طول تاریخش بدل شده و این روزها خبر ساخت سری بعدی آن هم علاقهمندانش را به وجد آورده است، برای علاقهمندان جدیتر سینما و عشاق تیم برتون، فقط از دست رفتن یک فیلمساز طراز اول را بیشازپیش یادآوری میکند.
هرچند حضور برتون (در جایگاه کارگردان نیمی از قسمتها و نیز مدیرتولید کل مجموعه) حضور نسبتا ملموسی است و شخصیتهای مخلوق چارلز آدامز تا حدی به رنگوبوی دنیای برتون نزدیک شدهاند (در شخصیتها و داستانی که برتون از مدتها قبل به آن علاقهمند بود و حتی میخواست فیلم «خانواده آدامز»- محصول ۱۹۹۱- را هم کارگردانی کند)، برای فیلمسازی که آثار خیره کنندهای چون «ادوارد دستقیچی» و «بازگشت بتمن» را در کارنامه دارد، «ونزدی» نهتنها نقطه قوتی نیست، بلکه به شکلی در جنگ طولانی این فیلمساز شخصی و مولف، با نظام استودیویی، شکست کامل برتون را گوشزد میکند.
این جنگ - که تا امروز ادامه یافته است - پس از «بازگشت بتمن» (۱۹۹۲) آغاز شد. فیلم خارقالعاده برتون برای هالیوود و گیشههایش بسیار تلخ، افسرده و سیاه بود و فقدان کامیابی مالی فیلم، برتون را آماج حملههای تند قرار داد؛ تا جایی که افسرده شد. تلاشهای بعدی برتون در جهت ترکیب دنیای شخصیاش با جهان هالیوود، تلاشهای اغلب بینتیجهای بود که درنهایت از تلفشدن یک فیلمساز بزرگ لابهلای چرخهای صنعت پولساز سینما حکایت داشت.
حالا «ونزدی» گواه محکمتری است بر این ادعا: تندادن کامل به خواستهای کمپانی عظیمی چون نتفلیکس و ساخت سریالی دقیقا براساس فرمولهای ازپیش آزمودهشده برای نوجوانانی که ظاهرا این روزها مخاطب اصلی سینما و تلویزیون شدهاند؛ از انبوه فیلمهای پرفروش استودیو مارول تا مجموعه فیلمهای کسالتبار هری پاتر.
درحالیکه آلخاندرو گونزالس ایناریتو بهطرز غریبی موفق شده است شخصیترین و تلخترین فیلمش را بدون توجه به سلیقه و خواست مخاطبان نتفلیکس، برای این شبکه بسازد («باردو؛ سرگذشت غیرواقعی یک مشت واقعیت»)، برتون باخت دنیای شخصیاش به نتفلیکس را به نمایش میگذارد؛ تا آنجا که حتی کارگردان چهار قسمت اول خود او است و چهار قسمت دوم را کسان دیگری کارگردانی کردهاند. گویی که در نظام ازپیش تعیینشده استودیویی (که اینک جای خود را به غولهای شبکهای مانند نتفلیکس داده است) فرق چندانی نمیکند که چه کسی بر صندلی کارگردانی تکیه میزند.
Read More
This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field)
از جهان شخصی برتون تنها شکل و شمایل هیولا باقی مانده (که آشکارا «کابوس پیش از کریسمس» برتون را به یاد میآورد) و اندکی از همان تلخی همیشگی دنیای او با شمهای از مایه مورد علاقهاش (تنهایی هنرمند)، که همگی در هیاهوی دنیایی که بیشتر مخلوق (و دنبالهرو) هری پاتر است، گم میشود و رنگ میبازد.
فضای مدرسه و قدرتهای فراطبیعی شخصیتهای نوجوان فیلم نهتنها داستان را به حالوهوای هری پاتر نزدیک میکند، بلکه نوع کارگردانی و روایت هم بیش از اینکه «برتونی» باشد، رویکرد مشابهی همچون سری فیلمهای گیشهپسند هری پاتر دارد.
در این میان اما موسیقی دنی الفمن، یار همیشگی برتون، دوستداران سینمای برتون را نوستالژیک میکند و مهمترین نقطه قوت فیلم را رقم میزند؛ با تمهایی گاه آرام و رازآلود که میتواند آشکارا ادای دینی به موسیقی شگفتانگیز و ابدی برنارد هرمن برای «سرگیجه» هیچکاک باشد.
این موسیقی رازآلود، گاه با صحنهپردازیهای جذابی هم همراه میشود که روشنفکرانهتر و عمیقتر از خواست تماشاگر عام به نظر میرسد، و چه حیف که این صحنهها در لابهلای شلوغی بیش از حد باقی صحنهها و وقایع گم میشوند.
شخصیت «ونزدی» به منزله «رماننویس» میتوانست نقطه تمرکز و تفاوت نگاه برتون را رقم بزند، اما به داستاننویسی او- و ارتباط آن با داستانی که در حال تماشای آنیم- عملا بیتوجهی میشود و باز، پیوندی را که میتوانست جهان شخصیت اول داستان (در حکم هنرمند، و تنهاییاش در حکم مضمون اصلی) را به جهان برتون متصل کند، کمرنگ و بیحاصل میکند.
میماند شخصیتی به نام «ونزدی آدامز» که تمام جهان داستان را پیش میبرد و به شکلی هم شبیه خود برتون است: گاه دوستش داری و گاهی نه. «ونزدی»، با اینکه ویژگیهای قهرمانانه دارد، قهرمان ستودنی معمول نیست. او سرد و یکدنده به نظر میرسد و اشتباه هم زیاد میکند؛ درست مثل خود برتون که این روزها زیاد اشتباه میکند، اما کماکان میشود تا حدی دوستش داشت.